تنفسی در غیب فصل دوازدهم
خاطره ها

 

یعنی ممکن است عرفان جن زده شده باشد؟!
هر ساعت و روزی که از رمضان می گذرد عرفان عجیب تر می شود. حالا مهربان تر و صمیمی تر برخورد می کند. سر سفره افطار و سحری هم حرف می زند و هم شوخی می کند و هیچ آثار افسردگی هم ندارد. ورزش هایش را مرتب انجام می دهد و با چند نفر هم دوست شده و با آنها مسجد می رود. پای درس گفتارهای رمضان حاج آقا عبداللهی هم می رود. اما خیلی از وقتش را هم در خلوت و سکوت می گذراند.
حاج آقا عبداللهی در مسجد به پدر عرفان گفته بود درک عرفان در مسائل دینی نه تنها درحد یک نوجوان یازده ساله نیست بلکه از هجده ساله ها هم خیلی بهتر می فهمد. الفاظ و ادبیاتش در سطح پایینی است اما حقایق عمیقی را می فهمد و تجربه های خوب دینی با خدا و اولیاء خدا داشته است... پدرش هم به خانه آمده بود و باز می گفت مطمئنم عرفان در کما با کسانی ارتباط داشته و ریشه این حالات او در همان کما و احتمالا ارواحی است که آنجا دیده و گرنه چرا حاج آقا عبداللهی گفت "تجربه های خوب دینی با خدا و اولیاء خدا داشته است"؟ فقط حیف شد که ترسیدم فکر کند خرافاتی ام وگرنه به ایشان می گفتم ...
عارفه هم پایش را در یک کفش کرده بود که او را یوگا ببرد. حتی ناهید را آورد خانه و به زور چادر سرش کرد تا عرفان حاضر شود بیاید پیششان و حرف هایشان را بشنود. ناهید حرف های عجیب و غریبی می زد و عرفان هم سرش را انداخته بود پایین و در سکوت و آرامش گوش می کرد. حرف های ناهید که تمام شد فقط گفت متشکرم و رفت. خیلی محترمانه به حرف هایش بی محلی کرد ...
ماه رمضان ها کلاس قرآن می روم. مربی خوبی می آید و غیر از آموزش قرآن، مفاهیم آن را توضیح می دهد. اما خانم دیگری هم هست که بعضی وقتها می آید و دعاها را می خواند. وقتی به او گفتم عرفان علی رغم اینکه خیلی در روابط اجتماعی اش پیشرفت کرده اما هنوز گاهی به نقطه ای خیره می شود و در خلسه ای فرو می رود و در همین حالت گاهی هم لبخند می زند و ...؛ گفت: به نظر من اجنه با او ارتباط گرفته اند. مخصوصا که گفتی در اتاقش هم با کسی حرف می زند! ...
خدایا چه شده؟! نکند پسرکم دیوانه شده؟! به خودم دلداری می دادم که مگر یک آدم اجتماعی و نرمال که حتی دوستانش خیلی شیفته او شده اند می تواند دیوانه و یا جن زده شده باشد؟! دیگر مشاوران روان شناس نمی توانند به ما کمکی کنند. عرفان هم که قرص های اعصاب و خواب آور آنها را نمی خورد. انگار توصیف و تحلیلشان هم با حرکات عرفان درست در نمی آید ...
شب ها کارم شده کشیک دادن پشت در اتاق عرفان. جرات ندارم در را باز کنم. فقط از پشت در گوش می دهم. گاهی هیچ صدایی نمی آید، یا مطالعه می کند یا خواب است. گاهی انگار در گلو حرف هایی می زند! و آرام آرام گریه می کند. گاهی هم یکباره صدای هق هق گریه اش بلند می شود. دیشب با جیغی گریه کرد که پدرش هم آمد و در اتاقش را باز کرد و داخل رفتیم. واقعا گریه می کرد و رنگش هم پریده بود اما تا چشمش به ما افتاد خودش را جمع و جور کرد و عادی نشان داد. هرچه پرسیدیم چه شده طفره می رفت و فقط می گفت ببخشید که بیدارتان کردم ... روی سجاده یا کنار مفاتیح هم نبود تا بگویم مناجات می کرد، قرآنی گوشه میزش بود اما قرآن هم نمی خواند؛ قرآن خواندنش را دیده ام؛ آرام می خواند و گاهی اشکی از گوشه چشمش جاری می شود. پدرش کمی عصبی شد و پرسید چیزی دیده ای؟ اتفاقی افتاده؟ اصرارش را که دید، گفت خواب وحشتناک دیده است! هیچ اثری از خواب در قیافه اش نبود حتی لباس آستین بلند تنش بود اما دیگر نتوانستیم حرفی بزنیم و نگران تر از اتاقش بیرون آمدیم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 305
بازدید کل : 60095
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب